جدول جو
جدول جو

معنی اخم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

اخم کردن
چین و شکن انداختن بر پیشانی و ابرو هنگام نارضایتی یا عصبانیت یا فکر کردن
تصویری از اخم کردن
تصویر اخم کردن
فرهنگ فارسی عمید
اخم کردن
(لَ)
چهره درهم کشیدن. چین به ابرو افکندن. عبوس کردن. چین بر جبین آوردن. روی ترش کردن. ترش نشستن. ابرو درهم کشیدن. اخمو شدن. گره به ابرو آوردن در حال خشم، تخمه زده
لغت نامه دهخدا
اخم کردن
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شخم کردن
تصویر شخم کردن
در کشاورزی شیار کردن زمین برای کاشتن تخم، شخم زدن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ دَ / دِ گِ رِ تَ)
شیار کردن. (برهان). کندن زمین برای تخم ریزی. (فرهنگ نظام). شکافتن زمین به درازا و جز آن با گاوآهن یابا بیل و امثال آن. و رجوع به شخم و شخم زدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ گِرِ تَ)
خسته و مجروح کردن. (آنندراج). زدن. ضربه وارد آوردن: غلامی که ویرا اقماش گفتندی... در آمد و بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد. (تاریخ بیهقی). اول کسی که تبرزین و ناچخ بساخت او بود تا مزدک را زخم کند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ 1 ص 90).
خر ز بهر دفع خار از سوز درد
جفته می انداخت صد جا زخم کرد.
مولوی.
نهضت فرمودن رکاب مبارک ملک معظم به اوق... و ستدن قصیل و چند کس را زخم کردن و عاجز شدن ایشان... و چند کس از ایشان در خندق حصار سمور انداختن و زخم و قتل کردن و بفیروزی باز گشتن. (حبیب السیر). کتف السرج الدابه، زخم کرد زین شانۀ ستور را. (منتهی الارب)، آسیب واردآوردن. زیان رساندن:
گربۀ بیدره ای سگ صفتی پیش گرفت
پاچه ام را نکند زخم چرا در کشمیر.
ملاطغرا (از آنندراج).
، بر شکافتن عمارت نیز اطلاق شده. (آنندراج از بهار عجم و غوامض سخن) :
زخم کن این گنبد شنگرف را
درقلم نسخ کش این حرف را
نظامی (مخزن الاسرار از آنندراج).
، زخمی کردن. کاری از کارهای پهلوانی نمودن. ضرب شصت نشان دادن: ازهر برخاست، بیک دست سروی این گاو بگرفت و بدیگر دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر پس گفت (یعقوب لیث به ازهر) : زخمی بکن، یک گاو را دور انداخت چنانک بر پهلو بیفتاد شمشیر بر کشید و دیگر گاو راشمشیری بزد بدو نیم کرد. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ تَ)
بیضه دادن. (آنندراج از بهار عجم). دادن تخم: این مرغ یک روز در میان تخم میکند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
اخذ. گرفتن. ستدن. فاگرفتن. قبض کردن.
لغت نامه دهخدا
(بَگُ کَ دَ)
کنایه از محو کردن و برطرف نمودن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). برهم زدن:
خام کن پختۀتدبیرها
عذرپذیرندۀ تقصیرها.
نظامی (ازآنندراج).
- کسی را خام کردن، کسی را غافل کردن. کسی را بغفلت انداختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از شخم کردن
تصویر شخم کردن
شیار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم کردن
تصویر زخم کردن
جنگ کردن نبرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمه کردن
تصویر اخمه کردن
روی ترش کردن چین و آژنگ بر ابرو و پیشانی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخل کردن
تصویر اخل کردن
در کاری خلل وارد آوردن کار شکنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرا گرفتن فرا ستدن، دریافتن، برداشت کردن گرفتن ستدن یافتن دریافت کردن، فرا گرفتن درک کردن، یا اخذ کردن از... برداشت کردن از
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم کردن
تصویر زخم کردن
((~. کَ دَ))
جنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخ کردن
تصویر اخ کردن
((اِ. ک دَ))
از روی ناگزیری و اکراه پولی را به کسی دادن
فرهنگ فارسی معین
گول زدن، فریب دادن، رودست زدن، اغفال کردن، غفلت زده کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
Buckle, Flex
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
boucler, fléchir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
vastmaken, buigen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
버클을 채우다 , 굽히다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
バックルを締める , 曲げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
לסגור , לכופף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
बकल लगाना , मोड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
mengancingkan, menekuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
รัด , งอ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
застегнуть , сгибать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
schnallen, biegen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
abrochar, flexionar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
allacciare, piegare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
abotoar, flexionar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
扣住 , 弯曲
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
zapiąć, zginać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
застібати , згинати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
kemer takmak, bükmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی